![]() |
:: باب سوم: ابیات پراکنده - بخش 1نویسنده: رودکیمترجم: برگرفته از سایت ادبیات بوم و بر ( http://adabiat.boomobar.com ) نشانی اینترنتی مطلب: http://adabiat.boomobar.com/authors/re/roudaki/divaane-ash-ar/001004-bab-e-sevom-p1.php |
گرچه بشتر را عطا باران بود | مر ترا زر و گهر باشد عطا |
پیش تیغ تو روز صف دشمن | هست چون پیش داس نوکر پا |
تنت یک و جان یکی و چندین دانش | ای عجبی! مردمی تو، یا دریا؟ |
چنان که اشتر ابله سوی کنام شده | ز مکر روبه و زاغ وز گرگ بیخبرا |
جز بما دندر این جهان گر به روی | با پسندر کینه دارد همچو بادختند را |
گوش توسال و مه برود و سرود | نشنوی نیوهی خروشان را |
درنگ آسا سپهر آرا بیاید | کیاخن در رباید گرد نان را |
شیر آلغده که بیرون جهد از خانه به صید | تا به چنگ آرد آهو وآهو بره را |
نباشد زین زمانه بس شگفتی | اگر بر ما ببارد آذرخشا |
چو گرد آرند کردارت به محشر | فرو مانی چو خر به میان شلکا |
کمندش بیشه بر شیران قفص کرد | فیلکش دشت بر گرگان خباکا |
هر آن چه مدح تو گویم درست باشد و راست | مرا به کار نیاید سریشم وکیلا |
گیهان ما به خواجهی عدنانی | عدنست و کار ما همه بانداما |
اگرت بدره رساند همی به بدر منیر | مبادرت کن و خامش باش چندینا |
همی بایدت رفت و راه دورست | به سغده دار یکسر شغل راها |
ندیده تنبل اوی و بدیده مندل اوی | دگر نماید ودیگر بود به سان سراب |
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید | جامهی خانه بتبک فاخته گون آب |
تا کی کنی عذاب و کنی ریش را خضاب؟ | تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب؟ |
جغد که با باز و پلنگان پرد | بشکندش پر و بال و گردد لت لت |
تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته | تار تار پود پود اندر فلات آن فوات |
بر روی پزشک زن، میندیش | چون بود درست بیسیارت |
ای زان چون چراغ پیشانی | ای زان زلفک شکست و مکست |
خاک کف پای رودکی نسزی تو | هم بشوی گاو و هم بخایی برغست |
به باز کریزی بمانم همی | اگر کبک بگریزد از من رواست |
همه نیوشهی خواجه به نیکویی و به صلحست | همه نیوشهی نادان به جنگ و فتنه و غوغاست |
هیچ راحت مینبینم در سرود و رود تو | جز که از فریاد و زخمهات خلق را کاتوره خاست |
شب قدر وصلت ز فرخندگی | فرح بخشتر از فرسنا فدست |
لاد را بر بنای محکم نه | که نگهدار لاد بنیادست |
خوبان همه سپاهند، اوشان خدایگانست | مر نیک بختیم را بر روی او نشانست |
بهارچین کن ازان روی بزم خانهی خویش | اگرچه خانهی تو نوبهار برهمنست |
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید | جامهی جامه به نیک فاخته گونست |
با دل پاک مرا جامهی ناپاک رواست | بد مر آن را که دل و دیده پلیدست و پلشت |
معذورم دارند، که اندوه و غیشت | و اندوه و غیش من ازان جعد و غیشت |
چه گر من همیشه ستا گوی باشم | ستایم نباشد نکو جز به نامت |
بودنت در خاک باشد، یافتی | هم چنان کز خاک بود انبودنت |
ز مهرش مبادا تهی ایچ دل | ز فرمانش خالی مباد ایچ مرج |
راهی آسان و راست بگزین، ای دوست | دور شو از راه بی کرانهی ترفنج |
زین و زان چند بود برکه و مه؟ | مر ترا کشی و فیزین و غنوج |
از جود قبا داری پوشیده مشهر | وز مجد بنا داری بر برده مشید |
بخت و دولت چو پیشکار تواند | نصرة و فتح پیشیار تو باد |