روضه خلد برين خلوت درويشان است |
|
مايه محتشمی خدمت درويشان است |
گنج عزلت که طلسمات عجايب دارد |
|
فتح آن در نظر رحمت درويشان است |
قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت |
|
منظری از چمن نزهت درويشان است |
آن چه زر میشود از پرتو آن قلب سياه |
|
کيمياييست که در صحبت درويشان است |
آن که پيشش بنهد تاج تکبر خورشيد |
|
کبرياييست که در حشمت درويشان است |
دولتی را که نباشد غم از آسيب زوال |
|
بی تکلف بشنو دولت درويشان است |
خسروان قبله حاجات جهانند ولی |
|
سببش بندگی حضرت درويشان است |
روی مقصود که شاهان به دعا میطلبند |
|
مظهرش آينه طلعت درويشان است |
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی |
|
از ازل تا به ابد فرصت درويشان است |
ای توانگر مفروش اين همه نخوت که تو را |
|
سر و زر در کنف همت درويشان است |
گنج قارون که فرو میشود از قهر هنوز |
|
خوانده باشی که هم از غيرت درويشان است |
من غلام نظر آصف عهدم کو را |
|
صورت خواجگی و سيرت درويشان است |
حافظ ار آب حيات ازلی میخواهی |
|
منبعش خاک در خلوت درويشان است |
ارسال نظر: