من که از آتش دل چون خم می در جوشم |
|
مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم |
قصد جان است طمع در لب جانان کردن |
|
تو مرا بين که در اين کار به جان میکوشم |
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم |
|
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم |
حاش لله که نيم معتقد طاعت خويش |
|
اين قدر هست که گه گه قدحی می نوشم |
هست اميدم که عليرغم عدو روز جزا |
|
فيض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم |
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت |
|
من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم |
خرقه پوشی من از غايت دين داری نيست |
|
پردهای بر سر صد عيب نهان میپوشم |
من که خواهم که ننوشم بجز از راوق خم |
|
چه کنم گر سخن پير مغان ننيوشم |
گر از اين دست زند مطرب مجلس ره عشق |
|
شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم |
ارسال نظر: